تاوان معلمی / بخش یازدهم / بداقی
اندیشه وهنر معلم
راه معلم: مابایدبرای رسیدن به دموکراسی ازکودکان آغازکنیم،تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است.

 تاوان معلمی / بخش یازدهم / بداقی

 شش سال بود،بهار رابرشاخساردرختان ندیده بودم،شش سال بودمن دستم در دست ماموران زندان بود،شش سال بود که چشمانی خصمانه شب و روز مرا همراهی می کرد.شش سال بود،که در چهار دیواری ها ی خشک و بی روح به هستی خویش زل زده بودم،همواره نام وهویت خودم رادردرون هستی خویش جست وجوکرده بودم،بسیاری چیزهای دنیا داشت ازذهنم کمرنگ می شد، داشت به خاطره ای گنگ ، یا آرزویی دست نیافتنی تبدیل می شد،کم کم حس تعلق به دنیای بیرون  و آزادی از درون من پاک می شد،باورم شده بود که من باید برای همیشه یک زندانی باشم.......

من دیگر نقش محیط پیرامون در تغییر انسان را درک کرده بودم،من فهمیده بودم،که چگونه می شود انسان رابا هویت خویش واز خویش بیگانه کرد.من قصه ی "آدم،آدم است"،در نمایشنامه ی برتولت برشت راعملا درک کرده بودم،من  درک کرده بودم، که چگونه مربی می تواند،از انسان چیزی که خود می خواهد بسازد،هنوز هم نگران این هستم که سیستم تربیتی سوداگرازانسان باهوش و مختار یک رباط باهوش بسازد،که فقط منافع مربی اش راپاسداری کند.بدون احساس،بدون ترحم،بدون بشر دوستی،بدون تعلق به اجتماع و خانواده.این است دلواپسی من!!

زندانیانی بودند که بیست یا بیست و پنج سال وبیشتر ازاینها زندان کشیده بودند،وقتی به این آدمهابرمی خوردی از بیان چگونگی خودشان و درونشان مانندکرولالها ناتوان بودند،نمی توانستند اثر زندان را بروح و جسم خود تشریح کنند،نمی دانستند چه بوده اند وچه شده اند،نمی دانستند،که روح بزرگ انسانیت شان تبدیل به روح کوچک آدمکی شده است ،به کوچکی دنیای زندان.

عمق دیدیک انسان در زندان 40 متربیشتر یا کمتر است،آدمهایی که با آنها سروکار داری اندک هستند،همه کم و بیش دلتنگ،عصبانی ،ناکام،پر ازعقده ،سرشار از نیازهای برآورده نشده،در زندان چه سخت است ماندن برآرمانهای انسانی!!! در زندان چه دشوار است ،از عمق وجودلبخند زدن!!! انسان معمولا اندیشه و روحش پا به پای طبیعت پرورده می شود،ژان ژاک این معمار طبیعت گرایی(ناتورالیست)این مفهوم را به قیمت نابودی امنیت و زندگی خویش دریافته است،او که می گوید: " خانواده ها اگرفرزنداانشان رابه نرمی تربیت نکنند،طبیعت به سختی و با هزینه ی گزاف آنها را تربیت خواهدکرد."

انسان ساخته ی دست طبیعت اطراف خویش است،وزندانی تربیت شده ی دست زندان،در زندان آنچه آدمی را می سازد،واورا از هر بلایی ،از هر آفتی نگه می دارد،بلندی آرمانهای اوست.در زندان گاه قوی ترین افراد بدون آرمان های بلند،له و نابود می شوند،ودر دامن بلایایی که پیرامون آنها کم نیست می افتند،حتی دزدها هم آرمان خویش را دارند،گاه این آرمان می تواند،چیز به ظاهر کوچکی مانند نگهداشتن خانواده از دست مرگ ناشی از فقرباشد،افراد در زندان فرصت بسیاری دارند تا به خود بیندیشند،به آمانها به آرزوها،به گذشته ،به آینده و..... افراد درزندان بویژه در زندان انفرادی به اعماق پنهان ترین لایه های روحی ،روانی وخویشتن خویش وارد می شود،به گناهان خویش به خوبی ها و بدیها به هرآنچه در زندگی کرده است می اندیشد،خود را نفرین می کند،یا خود رامی ستاید.

در زندان انسان پرونده ی زندگی اش بسته و پرونده ی وجدان خویش را می گشاید،دزدی که به خاطر نجات همسر و فرزندانش از دست مرگ و بی آبرویی ناچار به دزدی شده است،آرمانی دارد،به نام "نجات خانواده !!" کودکان خود را پیش چشم خویش شاهد می گیرد،که ای پدر می دانیم تو ناچار بودی برای زنده ماندن ما دست به دزدی بزنی،پدر تو بی گناهی،همه ی دنیا ترا گناهکار بدانند،من می دانم : " پدرتو بی گناهی!!" بی گناهان را همین بس که چشمی بینا یا وجدانی بیدارایمان داشته باشد،که بی گناه است.

دوستانی از من پرسیده اند،چه چیزی باعث شد که هفت سال زندان را تحمل کنی،در حالی که بی گناه بودی؟ گفتم انگیزه های بسیاری بودبرای پایداری من.گفتند سه یا چهارتا انگیزه رابگو گفتم:

 آرمانهای بلند برابری خواهی و آزادی خواهی،

آیندگانی که در رقم زدن سرنوشت خویش دستشان کوتاه است.

 اصرار حاکمانی که حاضرند،جان خویش را فدای منافع ناحق خویش کنند،پس چگونه من برسرحق مسلم خودوهمنوعان ستمدیده ام اصرارنکنم!؟

چهارم مهمترازهمه اینکه وجدانم دراجتماع بشری شرمسارروح جوانمردی نباشد.

برگردیم به زندان! بامداددهمین روز ازاردیبهشت1394 بود،درزندان برای جلو گیری از فرارزندانی قوانین بسیار سختی حاکم است،خلاصه ای ازپرونده ی زندانی،مشخصات فردی،جرم،میزان زندان،و.... همراه عکس او در یک کارت هست در اندازه ی نصف یک کاغذ " آ چهار" که به این خلاصه پرونده "کارتکس"می گویند،و زندانیان عادی به آن کارت عکس می گویند.این کارتکس همیشه باید در کنارزندانی باشد،درداخل زندان این کارتکس درنزد، نزدیک ترین مسئولین  زندان،در دفترافسرنگهبانی(زیر هشت) است،هر بند یک افسر نگهبانی دارد،هنگام اعزام این کارتکس رابه کسانی می دهند که مامورتحویل او هستند،افسر نگهبانی همه ی کسانی راکه در آن روز اعزام دارند، صدا می زند،آنهارا با نامه ی اعزام (نامه ی مرجع احضار کننده)و کارتکس به دفتری به نام شعبه ی اعزام که آنها نیز کادراداری مخصوص خود را دارند،تحویل می دهد ،نامه ی تحویل را گرفته،به بند محل خدمت خود بازمی گردد؛ازآن پس زندانی دیگر تحویل شعبه ی اعزام است،مسئولیت گم شدن یا فرارزندانی بردوش شعبه ی اعزام است.

ماواردقرنطینه ی مخصوص اعزام شدیم،در قرنطینه ای که مخصوص اعزام است، زندانی از ساعت حدود 6 بامداد تا 9 سرپا منتظرتقسیم بندی،دستبند،پوشیدن لباس یکرنگ ،تعیین ماموران و ماشین می ایستند.این مراحل برای هر زندانیی که پایش رابرای حتی یک دقیقه بیرون از زندان بگذارد اعمال می شود.

مامورین اعزام درزندان معمولا ساعت هشت تا هشت و نیم وارد زندان می شوند،و انجام کارهای مربوط به اعزام راآغاز می کنند،کارتکس ها در دفتر شعبه ی اعزام و  زندانی ها در قرنطینه هستند،مسئولین اعزام برای هر زندانی دو سرباز و یک نفر کادری (که به او پاسیارمی گویند)تعیین کرده و یک دستبند،یک پابند،کارتکس و خود زندانی رابالباس یکرنگ مخصوص اعزام تحویل پاسیار وسربازان داده از آنها امضاء و اثر انگشت می گیرند،اثر انگشت زندانی را بوسیله ی کامپیوتر با اثر انگشتی که هنگام پذیرش او به زندان ازاوگرفته شده  تطبیق داده،و باسربازان راهی در اصلی زندان می کنند.  دم در اصلی هم یک راننده آنهارا سوار کرده،پس از بازدید نهایی مطابقت عکس،بازندانی اجازه ی خروج از دژبانی را می دهند.در برقی گشوده شده و ماشین از محوطه ی زندان بیرون می رود.

 روز دهم اردیبهشت  همه ی این کارها انجام شد،اما همانطور که رسم بود،ما زندانیان به اصطلاح سیاسی از زدن پا بند وپوشیدن لباس خود داری می کردیم،این خواست را زندانیان سیاسی برمسئولین زندان رجایی شهرتحمیل کرده بودیم.راننده و پاسیاردر ردیف جلو،من وسط دوسربازبا دستبند،در ردیف عقب نشسته بودیم، فرصت مناسبی یافته بودم تابا دوچشم تشنه از طبیعت کام بگیرم.پرنده هارا می دیدم،که از این شاخه به آن شاخه پر میزدند،آدمهایی که پشت فرمان رانندگی می کردند،پیاده روها پر از رهگذر بود،برخی آدمهااززیر پل آهنی، عرض خیابان رابااحتمال خطرجانی طی می کردند، برخی هم از روی پل با امنیت خاطربه سوی هدف خویش گام برمی داشتند.اما من هرگز آرزو نمی کردم جای هیچ پرنده، یاهیچیک از آدمهای دیگری باشم،که می دیدم.

من فقط می خواستم ،رسول بداقی باشم،وبس !در زندان یا بیرون زندان فقط خودم باشم با آرمانهایم، سروصورت واندام خودم را باهمه ی ویژگی هایش دوست داشتم،به همه ی آرمانهایم عشق می ورزیدم وبا آنهاپرواز می کردم،زیرا من معلم بودم.نه یک معلمی که آرمانش بیشتر خوردن و بهتر پوشیدن باشد.من معلمی بودم که بهتر از پرندگان و آگاهانه از شاخه های پر خطرآرمانهایم پرواز می کردم.چه شیرین بوداین سفر پرخطر برای من!!

حتی آنان که مرابازجویی میکردند،درسلولهای کوچک بازجویی به این حس من حسادت می ورزیدند.من مست بودم،مست می آرمانهای انسانی ام.سخنان سحرآمیزمن مانند زنجیری بود بر دست و پای بازجوهاوآنانکه به ناحق مقام قضاوت رااشغال کرده بودند.

آنان دست مرا به زنجیرکشیده بودند،اما من اندیشه ی خودمحوری آنان رابه بند حقیقت انسان محوری کشیده بودم،وسیمای منطق آنان را که دربیابانهای سرگردانی بجز علف هرزیاوه گویی، وخود پرستی در آن نرسته بود،با آینه ی منطق حقیقت برخویشتن شان نمایان کرده بودم،شاید به همین خاطربه سختی بامن برخورد کردند.در طول مسیر به آنچه نمی اندیشیدم،این بود که مراباردیگربه زندان محکوم کنند.من در پی سرنوشتی بودم که آگاهانه برای خویش رقم میزدم. یکی دیگر ازدلواپسی ها من این بود،که آیاآرمانهایی که من برای خودم تعیین کرده ام،با خواست و آرمان معلمان آگاه همخوانی دارد یاخیر؟ سربازها برای من بیشتر ازخودم نگران بودند،آنان برای معلم بودن به من احترام می گذاشتند.گاه می شنویم که اروپابه معلمین احترام می گذارند،و ایرانی ها احترام نمی گذارند،درواقع نوع شغل معلمی برای همه ی انسانها احترام آمیز است.زیرا تربیت احترام آمیز ست.

پس ازگذشتن ازپیچ وخمهای بسیارراننده مارادرجلوی اوین پیاده کرد.پاسیار کلت کمری وموبایلش را تحویل داد و همه ی ما پس از تفتیش بدنی وارد دادسرای شهید مقدس اوین شدیم.

ازاین پس من با واژه ها شمارا وارد سرزمینی خواهم کرد،که شاید هرگز با همه ی وجود آنرا حس نکنید.ازاین پس من دنیارا باردیگرازپشت چشم بندی سیاه،ودریک چهاردیواری کوچک سنگی، وسروکله زدن با بازجوهای بی رحم ،امادلی پرازامیدواندیشه ای پاک به تماشا خواهم نشست،آیا می شود این چنین، هستی رابه تماشا نشست


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

یک شنبه 6 فروردين 1396برچسب:, :: 20:1 :: نويسنده : *** راه معلم ***

مابرای رسیدن به دموکراسی،بایدازکودکان آغازکنیم ////////////// ///////////////
درباره ی سایت

به سایت اندیشه وهنر معلم خوش آمدید.>>>>>>>>>>>> راه معلم : ماناچاریم دموکراسی راازکودکان آغازکنیم. / تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است./ آموزش دموکراسی ازگفت وگو آغازمی شود./کودکان رابایدبه شنیدن حرف همدیگرعادت دهیم/ وجدان بیدار/ پذیرش منطق /تعادل عقل و احساس / پرهیزازمفت خوری / رعایت قانون جمع / برتری منافع جمعی بر منافع فردی / این تفکر که "هیچکس بدون اشتباه نیست."رابایدبه کودکان بیاموزیم. /// اصل ۳۰ قانون اساسی جمهوری اسلامی : دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد. //// اصل ۲۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی : احزاب، جمعیت‏ها، انجمن‏های سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته‌شده آزادند، مشروط به این که اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند. هیچ‌کس را نمی‌توان از شرکت در آنها منع کرد یا به شرکت در یکی از آنها مجبورکرد.
تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است ..........
">
تازه ها
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 25
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 89
بازدید ماه : 275
بازدید کل : 5787
تعداد مطالب : 169
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1