نگرشی برداستان ریزعلی فداکار
اندیشه وهنر معلم
راه معلم: مابایدبرای رسیدن به دموکراسی ازکودکان آغازکنیم،تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است.

 نویسنده : محمد علی زحمتکش

نگرشی بر داستان ریز علی فداکار...

ریز علی خسته بود.سوز سردی که از منطقه همسایگان کرد می وزید تا مغز استخوانش نفوذ کرده بود. گوش ها داشتند دردی جانکاه را تا مغز کله او هدایت می کردند.سرمای سخت و استخوان سوز قصد داشت این مرد تنها را به زانو در آورد اما ریز علی با جابجا کردن فانوس از این دست به آن دست با قدم هایی محکم و استوار گام بر می داشت..اسلحه شکاری خوش دستش هم جای خود را به عصایی خوش فرم داده بود.سرمای بیرون برای او عددی نبود او از درون داشت با آتشی می سوخت که سرمای بیرون در برابرش صفر بود.او داشت به کشتار کولبرها فکر می کرد... مردمی صبور و نجیب که در همسایگی آنان زندگی می کردند.و هیچ آزاری برای هیچ کس نداشتند..او داشت به فرزندان کولبرها فکر می کرد که لقمه به لقمه نان را در خون پدر می زدند و می خوردند...

سفره هایی خونین...

مغز ریز علی داشت تفسیری می کرد که برای همیشه برای مغزها و درک ها و نگرش ها...شاهراه جدیدی را باز کند...

او اصلا به قطار و مسافرانش فکر نمی کرد...اصلا او یک دهقان سی و دو ساله نبود...سالهای سال از آن شب گذشته بود.

و نام او بعنوان فداکارترین دهقان ایران ثبت شده بود.اما امشب قضیه کمی با قصه آن سالهای دور فرق داشت.او اصلا نمی دانست چرا پس از سالها و در این کهولت سن باید دوباره به ایفای نقش بپردازد. پشت بر باد کرده بود و با خودش در کلنجار بود که...انگار از حضور کسی آگاه شده باشد. برگشت و دستش را بر کلاهش گذاشت تا باد و بوران آن را نبرد که....

سایه های دو نفر را در فاصله دور دید...

احتمال زیاد اینان هم کولبر بودند شاید راه را گم کرده بودند.آنها کجا اینجا کجا

سمت راستش در برجک دیده بانی تصویر امنیه ها را می دید...تفنگ در دست و آماده شلیک...

 ناگهان فکری مثل رعد و برق تمام ذهنش را بر آشفت و روشنی داد.باید به هر طریق که هست.به کولبرها خبر بدهد که از این طرف  نیایند..اما باد و بوران نمی گذاشت که نور و صداهای بلند ریز علی به گوش کولبرها برسد.بسرعت و در جهت مخالف به سوی سایه های کولبرها دوید.او از روزنه دید داشت به نوک مگسک امنیه ها فکر می کرد.خدای من اگر نزدیکتر شوند تبدیل به سیبل مقابل امنیه ها شده و قطعا کشته خواهند شد...به تمام این هذیان هایی که در ذهن ریز علی.......صدای سوت قطار را هم بیفزایید.

خدای من این دیگر صدای چیست.... بر گشت باورش نمی شد.کوه داشت مثل سیلاب با برف مخلوط شده به طرف ریل راه آهن آوار می شد...نزدیک تونل...حتما دهانه تونل را هم مسدود خواهد کرد ..پشت سرش و بر خلاف جهت باد...کولبرها داشتند به تبدیل به سیبل مقابل امنیه ها می شدند.دم به دم.. نزدیک تر می شدند...

صدای گلوله ای بلند شد یکی از کولبرها افتاد...صدای سوت و ترمزهای شدید قطار مجبورش کرد که به راه آهن نگاهی دو باره بکند....نگاه لوکوموتیو ران را دید که داشت به دنبال قهرمان داستان یعنی ریز علی فداکار می گشت و هر سایه ای را با اصطراب تمام از پشت شیشه کابین...می نگریست صدای دومین گلوله و افتادن دومین کولبر...امان از ریز علی برید..کولبر دوم که بر زمین افتاد.قطار هم واژگون شد...

خودش نبود.او محکم تر از این حرف ها بود...نباید می شکست...

فانوس را بر زمین انداخت.خودش هم آوار بر برف ها ولو شد.فوران آتشی که از مغز استخوانش تراوش می کرد برف ها را آب می کرد...

دو سه بار با انبوهی از برف صورتش را پوشاند...آرام نمی شد دم به دم بیشتر گر می گرفت...با خودش واگویه می کرد... خدای من چه شد؟

 منکه سالها در کتاب های درسی بچه های ایران نماد فداکاری و گذشت بودم.

منکه قصه فقط یک شب سرد زمستانم برای همه عمر گرمی فداکاری را به تک تک خانه های مردمان ایران می برد...

منکه فقط ساعتی از زندگیم برای همه عمر آدم ها در همه عصرها شیرازه مردی و مرام شد...

چه شد که نتوانستم نه به کولبرها کمکی کنم و نه به مسافران شاد و خندان که هر روز از پشت پنجره برایم دست تکان می دادند...باورش سخت هست اما ریزعلی داشت هاق هاق و مثل بچه ها...گریه می کرد.زار می زد.شاید توقع نداشت که در پس از سالها از عهده همان نقش...

بر نیامده باشد...

معلم کلاس سوم روبروی تخته سیاه ایستاده بود تا بچه ها اشکهایش را نبینند.و خودش را به پاک کردن تخته سیاه مشغول کرده بود.برگشت و به صورت تک تک بچه ها نگاه کرد خیلی از بچه ها ناشیانه اشک هایشان را پاک کرده بودند اما معلوم بود که از ته دل برای قهرمان داستانشان غمگین شده اند معلم دوباره لب باز کرد...

بچه های عزیز درست است که داستان ریز علی آنگونه که در واقعیت بود گفته نشد اما ریز علی هنوز قهرمانی فداکار برای هر انسانی ست او تمام تلاشش را کرد اما سرمای وحشتناک و بوران بی سابقه با صداهایی از گلوله و آوار کوه بر ریل و سایه افتادن هر کولبر با یک تیر هم از جمله عواملی بود که اجازه موفقیت را از ریز علی فداکار گرفت...

ورنه ریز علی خواجوی کلاس سوم ابتدایی هنوز همان مرد مهربان و  دهقان سی و دو ساله فداکاری  هست که وقتی دید کوه ریزش کرده و هیچ راهی برای اطلاع دادن به لوکوموتیوران نیست از راه فرعی و به شتاب خودش را به جلو قطار می رساند و با آتش زدن پیراهنش با نفت چراغ گرد سوز و اطلاع به لکوموتیوران از بروز حادثه ای تلخ جلو گیری می کند.

صدای زنگ به همه چیز پایان داد.معلم ساده کلاس سوم دوباره اشکهایش را پاک کرد.جلو درب کلاس ایستاد و به تماشای بچه ها مشغول شد...

تعدادی از بچه ها داشتند از روی درس دهقان فداکار.همخوانی می کردند.

غروب یکی از روزهای سرد پاییزی بود...

معلم ساده کلاس سوم بچه ها را می دید اما دلش جایی دیگر بود...

او به ریز علی خواجوی هایی فکر می کرد که در جهنم رجایی شهر...

که در جهنم اوین

که در جهنم گوهر دشت

تا مرگ هم رفته اند...

او داشت به معلم هایی از جنس خودش فکر می کرد که همین الان...

یا در حبس یا در تبعید و یا در تمامت فهم و کمال و تعهد.انفصال از خدمت یا اخراج شده اند...

معلم داشت ارزشیابی تشخیصی از درس دهقان فداکار را به آزمون می گذاشت ورنه هم این معلم ساده پایه سوم ابتدایی و همه مردم ایران بخوبی واقف هستند  که ریزعلی در سن سی و دو سالگی،با پیچیدن بهترین نسخه انسانیت و شرافت،تبدیل به مقدس ترین نگرش برای همه نسل ها در طول همه عصرها شد...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

دو شنبه 20 شهريور 1396برچسب:, :: 23:18 :: نويسنده : *** راه معلم ***

مابرای رسیدن به دموکراسی،بایدازکودکان آغازکنیم ////////////// ///////////////
درباره ی سایت

به سایت اندیشه وهنر معلم خوش آمدید.>>>>>>>>>>>> راه معلم : ماناچاریم دموکراسی راازکودکان آغازکنیم. / تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است./ آموزش دموکراسی ازگفت وگو آغازمی شود./کودکان رابایدبه شنیدن حرف همدیگرعادت دهیم/ وجدان بیدار/ پذیرش منطق /تعادل عقل و احساس / پرهیزازمفت خوری / رعایت قانون جمع / برتری منافع جمعی بر منافع فردی / این تفکر که "هیچکس بدون اشتباه نیست."رابایدبه کودکان بیاموزیم. /// اصل ۳۰ قانون اساسی جمهوری اسلامی : دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد. //// اصل ۲۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی : احزاب، جمعیت‏ها، انجمن‏های سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته‌شده آزادند، مشروط به این که اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند. هیچ‌کس را نمی‌توان از شرکت در آنها منع کرد یا به شرکت در یکی از آنها مجبورکرد.
تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است ..........
">
تازه ها
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 78
بازدید ماه : 264
بازدید کل : 5776
تعداد مطالب : 169
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1