روزجهانی عروس/داستان/فرخنده قربانی/معلم منطقه ی 9تهران
اندیشه وهنر معلم
راه معلم: مابایدبرای رسیدن به دموکراسی ازکودکان آغازکنیم،تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است.

فریده قربانی / داستان 

 "روز جهانی عروس"

توی تالارعروسی،زمانی که کنارعلی نشسته بودم،سیمین در گوشم گفت: ماشالا آقا داماد سنگ تموم گذاشته،دامادم که تو دامادا تکه.

تالار سراسر نور وموزیک وشادی بود.علی رویش را از سمت مهمانانی که در حال خوش وبش بااو بودند،به طرف من برگرداند،با لبخند شیرینی که اورا خواستنی تر کرده بود گفت: فردا صبح زود،ماه عسل،همراه پری قصه هام.

ودستم را محکم فشرد،طوری که درد مختصری در انگشتانم احساس کردم،اما دردی بود که طالبش بودم ودلچسب.

_ مامانم میگه فردا رو استراحت کنین ،پس فردا برین.

علی دستم را به طرف خودش کشید،بایک حرکت او به سویش متمایل شدم،طوریکه صورتش به صورت من نزدیک شده بود،زمزمه وار گفت: قول دادم ،میخوام روز اول عروسیمون یه روز خاص باشه،ماه عسل همراه ‍‍بری قصه هام

و باز لبخند شیرین ومهربانش من را به دنیایی دیگربرد.دنیایی که همه چیزش مال من بود.

 من با نمرات عالی،بدون واحد افتاده،دانشگاهم را تمام کرده بودم،ودر حالیکه همه ی دوستانم دربدر دنبال کار بودند، حدود یک ماه بعد از فارغ التحصیلی کار پیدا کردم.بعد از اینکه علی به خواستگاری من آمد،دوستانم هم بامن موافق بودند که علی انتخاب مناسبی برای زندگی است.

 

جاده زیاد شلوغ نبود،هر ماشینی که از کنار ما رد می شد،چند تا بوق برای ما می زد ودست تکان می داد.به پیشنهاد علی،گلهایی که ماشین عروسیمان راتزیین کرده بودند روی ماشین مانده بودند.

_ میخوام همه دنیا بدونه،امروز پری قصه هام مال من شده.

علی کنار جاده نگه داشت " پری جان من میرم خوراکی بگیرم" پیشانیم را بوسید وبه سمت مغازه های کنار جاده رفت.

همیشه با خود می گفتم هیچ مردی مهربان تر ازعلی نیست، اوفرشته ای بود که روی زمین نسخه دیگری نداشت،هر وقت ناراحت می شدم،حتی اگر احتمال خطا از طرف من بود،من را در میان بازوان مردانه وگرم خود،که به نظرم امن ترین ومحکم ترین پناهگاه جهان بود،می گرفت، می بوسید ومی گفت: قلب من دقیقا اندازه توست،جای اضافه ای نداره،حتی وقتی بچه دارشدیم،باید بچه هامون رو توبغلت بگیری تا تو قلب من جا بشن!

با اطمینان می گفتم هیچ مرد ی عاشق تر از علی نیست،و حس میکردم خواهرم چقدر بی انصاف است که می گوید تو از علی برای خودت بت ساخته ای.

یک نایلون پرخوراکی در دست علی بود،وقتی وارد شد آن را به من نشان داد وگفت: پری ام،اینم هدیه عروسیمونه،هر کاری کردم مغازه دار پول نگرفت،گفت شیرینی عروسیتونه"

نگاهم را به سمت مغازه دار برگرداندم،با لبی خندان ،همراه چند نفر دیگر برای ما دست تکان می دادند.خندیدیم وتشکر کنان ماهم برایشان دست تکان دادیم.

این مسیر را قبلا هم آمده بودم،ولی این بار به نظرم خیلی زیبا شده بود.گویی جاده را آب وجارو کرده بودند،درخت ها وگل ها را تازه آب داده بودند،شاداب وسرسبز بودند،همه به ما لبخند می زدند وتبریک می گفتند.

"علی جان سی دی رو عوض کنم؟" علی دست راستش را دور گردنم گذاشت ،من رابه طرف خودش کشید ،سرم را روی شانه اش گذاشت وگفت " امروز روز توئه،عزیز دلم هرکاری دوست داری بکن،نمیدونستی من امروز رو به مناسبت اینکه تو عروس من شدی،روز جهانی عروس اعلام کردم؟"

هردو زدیم زیر خنده.

سی دی های زیادی توی جعبه بود،می خواستم بهترین ها را برای بهترین روزمان انتخاب کنم،سرم راپایین برده بودم تا خوب همه را وارسی کنم،با صدای ترمز شدید وتکان ماشین،وحشتزده سرم را بالا آوردم ،غولی آهنی را جلوی خودم دیدم.فریاد کشیدم "علی،تریلی...."

 

سرم را بلند کردم،علی سرش روی فرمان بود،به سختی خود را کمی حرکت داده به سمت علی آمدم،جیغ زدم"علی..علی.."برق حلقه نامزدیمان را که کنار علی افتاده بود دیدم،حلقه در انگشت قطع شده علی بود.

 

شاید برای صدمین باراست که وقتی ویدئو به قسمتی که من انگشتر را توی دست علی می کنم می رسد،هق هق گریه ام بلند می شود.

_ "مطمئن باش هیچوقت این انگشترو از دستم درنمیارم"

_ "همه مردا همینو میگن،ولی بعدن همشون گمش می کنن"

_ "حالا می بینی پری ام"

مادرم از آشپزخانه بیرون می آید" پری جان ،به خدا اون خدابیامرز هم راضی نیست که اینجوری می کنی"

وقتی به سمت تلفن که در حال زنگ خوردن است می رود ادامه می دهد: "سه ساله کارتو همینه،اصلا به فکر خودت نیستی"

بعد از چند لحظه حرف زدن،گوشی را به سمت من می آورد وآهسته می گوید: عزیزم جمشید پشت تلفنه،به خدا من دیگه نمیدونم چی بهش بگم،بیا خودت صحبت کن.

چرخ ویلچرم را به سمت قاب عکس علی می چرخانم که همین امروز روبان مشکی اش را نو کرده ام وچهره مهربانش را نگاه می کنم.

گوشی را می گیرم،صدای جمشید از آنطرف خط می آید:" ...پری خانم مطمئن باشین مابا هم خوشبخت میشیم،شما چشم من میشین،من پاهای شما "

 پایان


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

جمعه 17 شهريور 1396برچسب:, :: 18:15 :: نويسنده : *** راه معلم ***

مابرای رسیدن به دموکراسی،بایدازکودکان آغازکنیم ////////////// ///////////////
درباره ی سایت

به سایت اندیشه وهنر معلم خوش آمدید.>>>>>>>>>>>> راه معلم : ماناچاریم دموکراسی راازکودکان آغازکنیم. / تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است./ آموزش دموکراسی ازگفت وگو آغازمی شود./کودکان رابایدبه شنیدن حرف همدیگرعادت دهیم/ وجدان بیدار/ پذیرش منطق /تعادل عقل و احساس / پرهیزازمفت خوری / رعایت قانون جمع / برتری منافع جمعی بر منافع فردی / این تفکر که "هیچکس بدون اشتباه نیست."رابایدبه کودکان بیاموزیم. /// اصل ۳۰ قانون اساسی جمهوری اسلامی : دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد. //// اصل ۲۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی : احزاب، جمعیت‏ها، انجمن‏های سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته‌شده آزادند، مشروط به این که اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند. هیچ‌کس را نمی‌توان از شرکت در آنها منع کرد یا به شرکت در یکی از آنها مجبورکرد.
تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است ..........
">
تازه ها
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 85
بازدید ماه : 271
بازدید کل : 5783
تعداد مطالب : 169
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1